یادگاران 4: شهید حسن باقری یادگاران 4: شهید حسن باقری

کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت:«قبول باشه.» احمد دلش می‌خواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند حسن ظرف‌ها را شست. بعد از چای، کلی حرف زدند و خندیدند.
گفت: حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما می‌خوایم باهم باشیم، می‌آیی؟
باشه اینطوری بیشتر با همیم.
....
آقاجون مگه چی میشه؟ ما می‌خوایم با هم باشیم.
با کی؟
اون پسره که اونجا نشسته.لاغره.ریش نداره.
مسئول اعزام نگاه کرد و گفت:‌ «نمی‌شه.»
چرا؟
پسرجون!اونی که تو می‌گی فرماندس.حسن باقریه. من که نمی‌تونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو اینور اونور می‌فرسته.
******
از این فرمانده خاکی که با ساده‌ترین نیروهایش اشتباه گرفته می‌شه، خاطره‌های بسیاری به یادگار مانده است. «یادگاران، کتاب باقری» صد خاطره‌ی برگزیده و بازنوشته از او است.