معرفت نفس و حشر
- شناسه محصول: 1404
- دسته : انسان شناسی
- برند :
ضمانت بهترین قیمت
فروشنده: مهربان کتاب
88000.0
تومان
88000.0
تومان
0%
موجود در انبار و آماده ارسال به مشتری.
اصغر طاهرزاده
-
286
انسان شناسی ، اصغر طاهرزاده آثار استاد اصغر طاهرزاده ، روان شناسی ، فرهنگی تربیتی
0
وزیری
-
مقدمهي گروه فرهنگي الميزان
1- در رابطه با دامنه و گسترهي معرفت نفس بايد گفت: انسان همواره به زبان و در خلال گفتگوهايش کلمهي «من» و «خودم» را به کار ميبرد و مردم از اين کلمه معاني مختلفي را به حسب سرگرمي به غرايز يا آزادي از آن، ادراک ميکنند با اين همه در جميع آنات حقيقتي از خود را مشاهده ميکنند که غير از پديدههاي خارجي و اعضاي بدن آنها است و با اينکه بدن خود را مشاهده ميکنند که غير از پديدههاي خارجي و اعضاي بدن آنها است و با اينکه بدن خود را فراموش ميکنند، از خود بيخبر نميشوند و حتي افراد عادي که همهي همتشان صرف حوائج مادي ميگردد در شرايط بحراني مثل ترس، بيشتر متوجه «من» يا نفس خود ميشوند.
2- هرچه در احوال اقوام و اديان مختلف بررسي کنيم يک نکته همواره به چشم ميخورد و آن اين که بشر متوجه شده براي به خود آمدن بايد با غرايز و اميال نفس مخالفت کرد و اين نيست مگر اينکه متوجه است فرورفتن نفس در خواستهها و شهواتِ خويش او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به خارج از خود راهنمايي ميکند و در نتيجه نيروي شگرف نفس که بايد صرف يک کار يعني اصلاح خود شود، در آن شهوات تقسيم و پراکنده شده و او را سرگرم ميکند. با توجه به اين امر است که ميگوئيم تمام رياضتها براي تقويت نفس است تا انسان با حذف زوائد بتواند نيروي فوق العادهي خود را آزاد کند و براي او حالتي حاصل شود که بفهمد ميتواند به کمک قدرت نفس آنچه را ميخواهد انجام دهد.
وقتي رياضت انسان صحيح و کامل بود نفس طوري توانا ميشود که اگر مطلوب خود را اراده کند برايش حاصل ميگردد، حال يا به طور مطلق اراده کند و يا با شرايط خاص.
در روايتي نقل شده است نزد رسول اللهf صحبت شد از اين که بعضي از ياران عيسيu روي آب راه ميرفتند و حضرت فرمودند: «لَوْ زَادَ يَقِينُهُ لَمَشَى فِي الْهَوَاءِ»[12] اگر يقينشان بيشتر بود در هوا هم راه ميرفتند. اين روايت اشاره دارد به اين که امور خارق عادت دائر مدار يقين به خداي سبحان و مستقل ندانستن اسباب عادي و مادي است و آزاد شدن نفس از تعلقات مادي اين حالت را براي انسان فراهم ميسازد. در اين راستا ميتوان گفت اعتماد به قدرت الهي به هر درجه که در انسان رشد کند به همان اندازه اشياء براي او رام و منقاد ميگردند. همچنان که امام صادقu فرمود: «هيچ بدني از عملي که نيت در آن قوي باشد ناتوان نشد»[13] و همهي اين قدرتها و توانائيها آثار نفس است که بروز ميکند و فلسفهي همهي رياضتها، نظر به نفس با خواص قدسي و اتصال الهي مخصوص نفس است.
3- اصولا دين فطري انسان را به زهد دعوت ميکند، زهد هم به عرفانِ نفس راه مينماياند، پس مستقر شدن يک دين در بين يک امت و جاي گرفتن آن در دلها، خود به خود مردم را آماده و مهيا براي اين ميسازد که طريقهي عرفانِ نفس را اختيار کنند. همين امر باعث ميشود بعضي از افرادي که آمادگي روحي لازم را دارند اين طريقه را اخذ نمايند و اين به جهت استقرار روح ديني در بين يک امت است و نيز به جهت کشف چگونگي نفس در قيامت - يعني جايي که حکم بدن عنصري نافذ نيست - بدين لحاظ نظر به مواقف قيامت آينهي نماياني است براي معرفت درست به نفس و پيرو آن در پيش گرفتن هر چه بيشتر زهد شرعي.
4- وقتي متوجه شويم «صراط» ظهور نفس در موقف خاص خود ميباشد و نشر صحف، بروز و ظهور ملکات نفساني است، عجايب نفس براي سالکِ محقق آشکار ميشود که نفس انساني چه ابعاد و چه وسعتي دارد. چيزي که بحمداللّه در اين کتاب بهخوبي توسط جناب ملاصدرا تبيين شده است.
5- تنها طريقهي صحيحِ معرفت نفس که ميتواند سرمايهي مفيدي براي سالکِ محقق باشد، طريقهاي است که فرد بخواهد از طريق معرفت به نفس، معرفت به پروردگارش را نصيب خود کند. اين نوع معرفت به نفس هماني است که اديان الهي هم مردم را به آن دعوت نمودهاند. زيرا در اين طريقه انسان نفس را آيتي از آيات پروردگار بلکه نزديکترين آيههاي پروردگارش به خود مييابد. وقتي انسان «وجودِ» نفس خود را احساس کند و نه ماهيت آن را، نظر به نفس، راهي به سوي پروردگار سبحان خواهد بود و به همين دليل قرآن ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ»[14] اي مؤمنان بر شما است که از نفس خود غافل نباشيد، زيرا نفسِ هر يک از شما راهي است به سوي حق، نه آن که صرفاً نفس راهرو باشد بلکه بنا به فرمايش علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» «راه سلوک، همان نفس مؤمن است» و مواظب نقطهي نهايي نفس خود بودن همان هدايت الهي است که قرب الي الله را در پي، خواهد داشت که در واقع رسيدن به گمشدهي خويش است إنشاءالله.
6- بهخوبي با مطالعهي کتاب متوجه خواهيد شد نهتنها نفس بعد از مفارقت از دنيا باقي است، بلکه بدن حقيقي انسان هم که پاکتر و لطيفتر از اين بدن مادي است و نور حس و حيات در آن بالذّات جاري است - بر خلاف بدن مادي که حس و حيات آن بالعرض است- و نسبتش به نفس نسبت روشنايي به خورشيد است، باقي و جاوداني است. انسان وقتي بر اثر استکمال تکويني به کمال انساني يا حيواني خود رسيد، از اين وجود دنيوي به سوي وجود اخروي و از دار «فنا» به سوي دار «بقا» پرواز ميکند در حاليکه داراي بدني لطيفتر و حسّ و ادراک شديدتر است و فهم اين نکتهي مهم معناي معاد جسماني را که از ظرائف معارف عاليهي الهي است روشن ميکند.
7- در اين کتاب بهخوبي روشن ميشود نفس ناطقه در تمام مراتب ادراک حسي، خيالي و عقلي، خودش بهتنهايي مدرِک است و آلات حسي تنها ابزار ميباشند و صورتهاي حسي از آن جهت که نفس موجِد و مُظهِر آن صور ميباشد در نزد نفس حاضر ميشوند و در اين راستا معلوم ميشود براي نفس نشئهي ديگري است که در آن نشئه اشياي ادراکي بدون مادهی جسماني موجودند. فهم اين نکته اولين قدم در سير و سلوک است تا انسان متوجه باشد با متعاليکردن نفسِ خود ميتواند به بهترين شکل با حقايقِ صورتهايي که در خود ايجاد ميکند، مرتبط باشد و از پايگاه باطني اشياء، اشياء را بنگرد.
8- اتحاد نفس با مُدرَکاتش يکي از مباحث قابل تأمل در باب معرفت نفس است. به اين معنا که صورتهاي ادراکي- خواه محسوس يا معقول- وجودشان با وجود مدرِک، يعني نفس، اتحاد پيدا ميکنند. زيرا مراتب ادراک، مراتب «تحولات نفس» است و در هر مرتبه از ادراکات حسي، خيالي و عقلي، نفس با همان نوع از مدرَکات متحد است. ملاصدرا در رسالهي «اتحاد عاقل به معقول» مينويسد: «اي عاقلِ باهوش! در امر نفس بنگر که چگونه نشئههاي وجودي را در مينوردد و در هر نشئهي وجودي با گروهي از موجوداتِ آن نشئه متحد ميشود، يعني نفس با بدن طبيعي، عين بدن و با حس، عين حس و با خيال، عين خيال و با عقل، عين عقل است. به اين بيان که وقتي نفس با طبيعت متحد ميشود، عين اعضاي بدن است و وقتي با حسِ بالفعل متحد ميشود، عين صوَر متخيّله ميگردد، به همين ترتيب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آنجا عين صورتهاي عقلي ميشود که بالفعل براي او حاصل شدهاند».[15] و اين است آن معرفتي که موجب ميشود تا سالکان از کثرات و ماهيات عبور کنند و نفس ناطقهي خود را با حقايق عالم وجود متحد گردانند زيرا نفس با مدرَکات خود متحد است، چه خوب است که مدرَکات انسان حقايق عالم وجود باشد و نه ماهيات عالم فنا.
9- در راستاي حکمت عملي و ورود به وادي سلوک إلي اللّه در اين کتاب ملاحظه خواهيد کرد؛ از آنجايي که لازمهي ادراک، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور ميگردد، هرقدر وابستگي انسان به ماده بيشتر باشد، حضور او کمتر و ادراکش از عالم ناقصتر است، حتي شعور ما به ذات خودمان وقتي که از بدن جدا مي شود بيشتر است، چون حضور تمامتر و کاملتر است.[16] و در همين راستا وقتي تعلق نفس به بدن - با اختيار و اراده و يا به حکم اجل الهي- قطع شد، انسان نسبت به حقيقت خويش آگاهتر ميشود. در آن حال اگر شاکلهي حقيقي او بر وجه فطرت انساني بود، از آن احساس لذت ميکند، اما اگر شاکلهي حقيقي او بر وجه نفس امّاره و مخالف فطرت بود، از خويشتن خويش گريزان است و همواره از غفلتي که در دنيا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است. اگر با توجه به اين امر به دستورات دين در رابطه با تصحيح عقيده و اخلاق بپردازيم بهترين رويکرد را به تصحيح عقيده و کسب اخلاق فاضله داشتهايم و حقيقتاً پاسدار هستي و وجود خود شدهايم.
10- وقتي نفس به سعادت و بهجت و سرور مي رسد که خود را به اعمال و افعال پسنديدهاي که پاککنندهي نفس از کدورات و آلودگيهاي گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگي و پستيها مهذّب کرده باشد. با توجه به اينکه هدف اساسي خلقت انسان، حکمت و عرفان و عبادت عارفانه است و تنها اين امور موجب سعادت حقيقي هستند، ملاصدرا روشن ميکند موانع اين سعادت عبارت است از: 1- خباثت و ظلمت نفس که بهواسطهي کثرت معاصي حاصل ميشود. زيرا سياهي گناه مانع درخشش قلب و پاکي نفس است، بنابراين، مانع ظهور تابش نور حق و نور علم و معرفت الهي در آن است. 2- عدم توجه به معقولات: اين حالت تنها مربوط به مردم معمولي نيست، بلکه برخي صالحان و مطيعان هم، اگرچه قلبشان از کدورت معاصي پاک است، چون در طلب معارف حقيقي و حقايق ملکوت نيستند، به اين مرتبه از سعادت نايل نميشوند، چون بيشترين همتشان را به اعمال بدني و عبادات شرعي و اوراد و اذکار مصروف داشته و از تأمل در حقيقتِ اين اعمال و اذکار و ادعيه غفلت ميکنند. 3- جهل به طريق کسب معارف: چنين نيست که هر طالب علمي به مطلوب برسد، چرا که هر ممکني معلولِ علت خاص خودش است، کسب علم هم ممکن نيست، مگر از طريق اسباب و علل خاص خودش. پس جهل به اصول معارف الهي و کيفيت ترتيب و روابطشان مانع تحصيل معرفت حقيقي است.[17] صدرالمتألهين بعد از برشمردن اين موانع ميگويد: اينها اسبابي هستند که مانع نفس ناطقه در معرفت به حقايق امور است و إلاّ هر نفسي به حسب فطرت اصلياش شايستهي شناخت حقايق اشياء ميباشد، چون نفس ذاتاً امري قدسي است و آنچه در روايت آمده که رسول خداf ميفرمايند: «اگر چنين نبود که شياطين بر قلوب آدميان احاطه کردهاند، هرآينه انسانها ملکوت آسمانها را ميديدند»[18] اشاره به قابليت ذاتي انسان دارد، پس وقتي اين حجابها و موانع از قلب انسان مرتفع شد، صورت ملک و ملکوت در آن تجلي پيدا ميکند و انسان ذات خود را در بهشتي ميبيند که عرضش آسمانها و زمين است، و وسعت مملکت هرکسي در بهشت به ميزان وسعت معرفت او و تجلي ذات و صفات و افعال حق در ذات اوست.[19] در اين کتاب سعي شده است خوانندگان محترم متوجه طريقهي کسب معارف جهت اُنس با حقايق کلي بگردند و توان نظر به کلّي سِعِي اشياء برايشان فراهم گردد.
11- جهل به معرفت نفس عظيمترين اسباب شقاوت است، زيرا «مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و کسي که عارف به ربّ باشد، ذاکر او خواهد بود، اما اگر کسي عارف و ذاکر رب نبود و با پروردگارش انس نگرفت بهرهاي از زندگي نصيب خود نکرده است، چنين انساني اگر عبادتي هم داشته باشد، چون همراه با معرفت نيست، چندان ثمربخش نخواهد بود و از اين رو بايد گفت انسان به سعادت انساني خويش و کمال نفسانياش نميرسد، مگر اينکه موانع اُنس با حق را با معرفت به نفس خود، بر طرف و با دو بال علم و عمل پرواز نمايد.
در روايت آمده است: «إنّ بعض ازواج النبيf سألته متي يعرف الانسان ربّه؟ فقال: اذا عرف نفسه»[20] يکي از زنان پيامبرf از حضرت پرسيد: چه زماني آدمي خدايش را مي شناسد؟ حضرت فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خويش دست پيدا کند. و نيز در روايتي آمده است که امام عليu رابطهي بين نفس و بدن را همانند رابطهي بين لفظ و معنا بيان نمود: «الرّوح فيالجسد کالمعني في اللفظ»[21] روح در جسد همانند معنا در لفظ است.
ملاصدرا در اين کتاب سعي ميکند عميقترين معارف را از طريق معرفت به نفس و معاد در اختيار انسانها بگذارد تا نهتنها جايگاه سلوکي انسان براي خوانندگان بهخوبي مطرح گردد بلکه راهي در جهت تحقق تمدن اسلامي همراه با معارف عاليه گشوده شود.
گروه فرهنگي الميزان