علل تزلزل تمدن غرب
- شناسه محصول: 1209
- دسته : غرب شناسی
- برند :
ضمانت بهترین قیمت
فروشنده: مهربان کتاب
115000.0
تومان
109250.0
تومان
5%
موجود در انبار و آماده ارسال به مشتری.
اصغر طاهرزاده
-
384
غرب شناسی ، اصغر طاهرزاده آثار استاد اصغر طاهرزاده ، ادبیات و انقلاب اسلامی ، فرهنگی تربیتی
0
رقعی با جلد شومیز
-
باسمه تعالي
1- در شرايطى كه بشرِ امروز همچون انسانى مست به در و ديوار مىخورد و مشكل را در و ديوار مىپندارد و با آن گلاويز مىشود و هرگز مستى خود را نمىيابد و در نتيجه ريشه مشكلات و آشفتگىها را نمىشناسد و متوجه نيست ريشه مشكل در خود او است، بيش از هركارى لازم است با نگاهى حكيمانه مشكلات وضع موجود ارزيابى شود تا بشر به جاي رفع مشکل، مشکل را عميقتر ننمايد.
اميد به رؤيايي که فرهنگ غربي در قرن هجدهم به دنبال آن بود، چشمبستن به حال و آيندهي تاريخ جهان است. رؤيايي که پايانيافته و بر سر علم و آزادي مورد نظر غرب آن آمده که امروز شما نهتنها در غرب که در کل جهان با آن روبهروئيد.
2- عالم معنا؛ عالمى است واقعى كه كثرت و بُعد و گذشته و آينده و جهل و غفلت در آن راه ندارد. عالمى است كه حقايق همه و يكجا در آن حاضر است، و اگر بشر با آن عالم ارتباط پيدا نمايد و سنتهاى اجتماعىاش با آن مقامِ جمعُالجمع مرتبط شود و انتظام گيرد، ديگر سردرگمى و بحران براى او معنا نخواهد داشت. با اندك تأمل و تحقيق روشن مىشود كه ريشهي بسيارى از مشكلاتِ نوظهور بشر امروز در گسيختن او از عالم معنا بهوقوع پيوسته است. ما ميخواهيم ببينيم بشريت در طي تاريخ چهارصدسالهي دنياي مدرن چه چيزهايي بهدست آورد و چه چيزهايي را از دست داد و سپس تاريخ معاصر خود را بازخواني کنيم.
3- اروپاى بعد از رنسانس بازتاب سقوط تدريجى انسان از مقام بندگى خدا است، به قعر درّهي عصيان. عصيان در مقابل بندگى خدا و سقوط در درّهي انسان محورى يا اومانيسم. تا آنجا كه كار به عصيان انسان متجدد عليه ماهيت الهى خويش كشيد و زندگىاش از نشاط معنوى و روحانى خالي گشت و بودن خودش برايش مسئله شد.
بشر به وسيلهي انبياء(ع) آگاه شده بود كه: «براى انسانبودن بايد متوجه مافوق انسان بود»؛ در حاليكه بشر متجدد با طرح اومانيسم يا انسان محورى، خودِ حيوانىاش محور وجود و انگيزه انتخابهايش شد.
4- انسان براى تعالىبخشيدن به خود، خلق شده است، يعنى موجودى است در جستجوى خدا و داراى موهبت عقل قدسى، عقلي كه به مطلق نظر دارد و آن را ميشناسد. در صورتى كه بشر امروز از اين مسئله كه در واقع مسئلهي اصلى وجود هر انساني است غافل شده، همچنان که از اين نكته نيز غافل است که ارادهاى در اختيار او گذاشته شده است تا بتواند با «مطلق» اتصال و اتّحاد پيدا کند. در حاليکه فرهنگ غربي عقل را تا پايينترين مرتبه يعني عقل جزيي تنزل داد و جهت آن را تماماً صرف فهم جزئيات عالم ماده نمود و راه انسان را بهسوي عالم معنا مسدود کرد.
بشر متجدد، نهتنها از خدا غافل است، بلکه از معناى انسان نيز غافل شده و خود را جايگزين خدا كرده است، و به همين جهت ديگر زندگى را نمىشناسد، چون زندگى را تنها به بازى با اشيائى كه به تدريج رو به فنا مىروند، خلاصه كرده است. ريشهي همهي اين غفلتها، به جاى اصالتدادن به خدا، اصالتدادن به انسان است. با توجه به اين امر است که مىتوان گفت چيزى ضد انسانىتر از «اصالتدادن به انسان» نيست. زيرا اين فرهنگ با اين رويکرد که درصدد است از انسان جانورى كامل بسازد، تيشه به ريشهي انسان مىزند.
5- در سلسله بحثهاي پيشرو، تصميم براين است تا نشان داده شود ريشهي بحرانهاى موجودِ جهان در كجاست و درمان آن چه خواهد بود؟
درست است که به نقد فرهنگ غرب پرداختهايم ولي با رويکردي که ريشهي بحران را فاصلهگرفتن از فرهنگ انبياء ميداند و در عين نگاهکردن به غرب از منظر قرآن، از نگاه غربشناس مسلماني به نام «رنهگنون» که بحران غرب را بهخوبي پيشبيني کرد، در سراسر کتاب بهره گرفتهايم، تا با استفاده از نظرات و اطلاعات آن حکيم بزرگ، مصداقي براي خود داشته باشيم و بتوانيم خصوصيات تمدنهاي نابودشده را در فرهنگ غربي بهخوبي نشان دهيم.
آنچه از خوانندگان عزيز تقاضا داريم دقت در مباحث است. زيرا اگر چنين موضوعاتى در نگاه اوليه و گذرا براى ذهن انسان روشن مىشد بشرِ سطحىِ امروز نيز اين مباحث را دريافت مىنمود و با اينهمه مشكل روبهرو نمىشد. و هرچه بر موضوعات طرحشده بيشتر دقت شود چشمههاى جديدى از تفكر و تحليل در شما شروع به جوشيدن مىكند، و هرچه سعى بر مقاومت و انكار مطالب مطرحشده باشد چيزى نمىماند مگر ماندن و توقف در محدوده خود و از باورهاى اوليه پاى را فراتر ننهادن.
اميد است عزيزان با تمام ابعاد وجود خود در مباحث وارد شوند، به اميد آنکه بتوان از حجاب فرهنگ مدرنيته آزاد شد و با نگاهي ديگر به عالم و آدم نظر کرد و به بهرهمندي شايستهاي از عشق به خدا نائل گرديد. چرا كه اولين شرط عبور از كثرت جهانِ محسوس، درست تحليلكردن و درستشناختن آن است، چيزي که در فرهنگ مدرنيته در نهايتِ حجاب رفته و گويا بشر مقصد و مقصودي جز پرداختن به چهرههاي گوناگون عالم محسوس ندارد.
چگونه ميتوان پذيرفت فاصلهگرفتن انسان متجدد از «عالم معنا» نوعى ترقى و پيشرفت است، در حاليكه با اين فاصلهگرفتن، نور وجود او خاموش شده و در خود سرگردان گشته است؟ اگر با ما همراز شويد متوجه ميراث روحانى خويش خواهيد شد، همان ميراثى كه امروز قربانى شده و به لطف خدا با طلوع انقلاب اسلامي، تلاشى جهت نجات بشر شروع شده است. «سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْر».
6- بسياري از مطالب مطرحشده در کتاب نياز به توضيح و تفصيل دارد، ولي اگر خوانندهي محترم به قصد درک و دانستن در آنها نظر کند گمان ميکنم در پايانْ دستِ خالي نماند، و البته اگر مطالب با نيت معارضه خوانده شود، ممکن است نکات مبهم و موجز را به دلخواه خود تفسير کند و هر نتيجهاي که ميخواهد بگيرد.
آري کتابها را بايد نقادانه خواند، ولي اگر قصد معارضه در کار باشد امکان نقادي از بين ميرود. زيرا اولين قدم و مهمترين قدم در نقادي؛ اهتمام به فهم است و آفت اهتمام به فهم، سوداهاي سياسي است که حقيقت را در حجاب ميبرد.
7- خوشا وقتى كه با آزادشدن بشر از ظلمات مدرنيته اولين پرتوهاى نور معنوى، خود را نشان دهد، كه در آن حال ديگر انسان اطراف خود را درست مىبيند. وقتى انسان با تمام وجود قله بلند انسانيت خود را ديد حقيقت براي او رخ مينماياند ولي تا وقتى ما خيرهخيره به دروغها مشغوليم چگونه به نشاط معنوى دست خواهيم يافت؟
تمدن جديد حاصل كوتاهبينى بنيانگذاران آن و پشتکردن به مهمترين مسائلى است كه عقل انسان مىتواند بشناسد و حكيمان در طى قرون متمادى براى تبيين آنها تلاش كردهاند.
وقتي انسان گرفتار کوتاهبيني شد ديگر انديشيدن به آينده در او محو ميشود و نميتواند از خود بپرسد که جهان مدرن به کجا ميرود و ما با اين جهان چه نسبتي داريم. به عبارت ديگر وقتي نور معنويت ضعيف شد انسان گرفتار «اکنونزدگي» ميشود.
8- انتقاد ما متوجه كشفيات علوم جديد نيست، بلكه متوجه فرضيات و تصوراتى است كه از آن به عنوان شناخت علمى و روش علمى ياد مىشود و از اين طريق بسيارى از حقايق عالم، چه در رابطه با انسان و چه در رابطه با عالم غيب كنار زده مىشود.
تمدن جديد از درك واقعيات غيرمادى و رابطه عالم ماده با عالم معنى عاجز است ولى چنان القاء مىكند كه گويا كل واقعيت در سيطره اوست، در حالي که ميتوان گفت اين تمدن غربي است كه خدا را در خود، كشته است و ديگر در منظر آن تمدن هيچ امر مقدسى وجود ندارد. «دلبخواهىگرى»، انسان مدرن را از فهم امور مقدس باز داشته، و اين در حالي است که متوجه نيست از چه دنياى عزيز القدرى محروم مانده است!
ميخواهيم بررسي کنيم آيا لازم است و ميتوانيم راه خود را از راهي که جهان مدرن در چهارصدسالهي اخير در آن فرو افتاده، جدا سازيم؟ آيا هزينهاي که بايد پرداخت قابل تحمل است؟ با توجه به اين نکته که آنهايي که به اهميت جدايي از غرب توجه کردهاند همگي دشواري کار را ميدانند و متذکر شدهاند.
9- هدف ما از طرح اين مباحث آن است كه بيان كنيم؛ علوم جديد نه برترين علوماند، ونه دانشمندان علوم امروزى مىتوانند جاى انبياء و اولياء بنشينند و بشر را به سعادتى كه مىجويد برسانند.
چگونه ميتوان گفت که چه بر سر بشر مدرن آمده است و انسانِ كرخشده، حتى حس فهم خود را از دست داده، تا بتواند بفهمد چه بر سرش آمده است؟
به اميد آنکه اين مباحث شروع تفکري باشد که پس از آن بتوانيم با چشم خود - و نه با چشم ديگران - خود را بنگريم. گفت:
چشم چون نرگس فروبندى كه چى؟ كه بيا كورم عصايم كش اخى؟
ما بدون آنکه از خود ادعايي داشته باشيم به اميد جوشش چشمههاى درونى مخاطبان، سخن ميگوييم و اين نوع گفتارها را شروعي ميدانيم تا انسانها خود به بازيابي خود بپردازند.
10- وقتي روشن شد فرهنگ غربي همهي اقوام را با تاريخ غربي ميسنجد و لذا همهي ملتها را از تاريخ معنوي خود بيرون مياندازد، ميفهميم چرا هرجا فرهنگ غربي پا گذاشت موجب آشفتگي و گسيختگي شد و متأسفانه آنچنان آن فرهنگ جلوهاي خيرهکننده داشت که فاجعهي بيتاريخشدن از چشم ملتها پوشيده ماند، مگر براي کساني که متوجه اهميت سرمايههاي تاريخِ توحيدي خود بودند. اگر امروز جوانان ما نميتوانند درست از سرمايههاي ديني خود بهرهمند شوند، بدانجهت است که با فکر غربي به سرمايههاي معنوي خود مينگرند.
آيا ما نياز نداريم بدانيم قدرت غربي چيست و از کجا آمده است و اکنون در چه وضعي است و به کجا ميرود؟ لازم نيست همهي مردم به اين موضوعات بينديشند ولي بايد کساني باشند که متوجه دردي شوند که بيش از امروز آيندهي بشريت را تيره کرده و از آن درد سخن بگويند وگرنه به دروغ مدعي تفکرند و بيشتر تابع ميل کوچه و بازار.
باقى اين نكته آيد بىبيان در دل آنكس كه دارد نور جان
11- براي روشنشدن ظلمات فرهنگ مدرنيته به هر وسيله روشنگري كه برايمان مقدور بوده دست زدهايم، از سخنان حكيمانه صدرالمتألهين«رحمةاللهعليه» گرفته تا انديشههاى عرفانى محىالدينبنعربى و دقتهاى محقق مسلمان فرانسوي يعني «رنهگنون» يا «عبدالواحديحيى»1 و فرمايشات علامه طباطبائى«رحمةاللهعليه» و غيره. ولى حرف يك كلمه بيشتر نيست و آن آيهي 46 سوره مباركه حج است و بس، كه در حين تفسير سوره حج بر روى آن آيه توقف بيشتر نموديم و حاصل آن توقف، گفتارهايى شد كه برادران و خواهران متدين با نيتى خالص آنها را تبديل به نوشتار كردند؛ خداوند اجر جزيل و عطاى خيرشان بدهد. انتظار نداشته باشيد مطالبى كه بيشتر عرض حال است به صورت دستهبندى و منظم بيان گردد، اميد است بعداً به كمك نسلى غير از نسلى كه من به آن تعلّق دارم موضوعات منظم و مدون شود.
تذكر:
1 - بايد توجه داشت كه روش ما در برخورد با غرب و بررسى آن فرهنگ از جنبهي وجودى آن فرهنگ است، نه از جنبههاى اخلاقى و خصلتىِ آن و در اين کتاب مرتبهي وجودى و جايگاه تاريخي فرهنگ غربي مورد تحليل قرار گرفته است.همچنانكه وقتى «ماده» يا «وَهم» يا «عقل» را از آن جهت كه موجود است بررسى مىكنيم، يك حكم دارد، و از آن جهت كه كدام مفيد است و كدام مضر، حكمى ديگر دارد. و اساساً از موجوديت موجود از آن جهت كه موجود است در اين روش سخن به ميان مىآيد و اگر خوانندگان عزيز دقت به خرج دهند «هويت» غرب و - نه «ماهيت» غرب- برايشان روشن مىشود هرچند ذهن ساده در حد ماهيتها تحرك دارد، در حاليكه ماهيتْ حكايت از حدود پديده مىكند و نه حكايت از حقيقت پديده، و آنچه حقيقتاً موجب معرفت حقيقى مىگردد بررسى هويت يك فرهنگ است، با مواجهه با هويت يک فرهنگ امکان تفکر فراهم ميشود، با منع تفکر؛ نهتنها خطر پنهان ميشود، بلکه انديشيدن به آينده نيز نفي ميگردد.
2- در کتاب «نگرشي بر تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي» سعي شده است نسبت تکنولوژي با نگاه توحيدي مشخص شود و اگر هم گاهي به فرهنگ غربي پرداخته شده باز در رابطه با شناخت روح تکنولوژي غربي بوده است، ولي در اين کتاب بحث از ذات تمدن غربي است و اينکه ذات اين تمدن چيست و در نظام هستي چه جايگاهي دارد و چرا نبايد براي آن حيات پايداري را در نظر گرفت.