عارف 12ساله
- شناسه محصول: 2316
- دسته : شهدای دفاع مقدس
- برند : شهید کاظمی
ضمانت بهترین قیمت
فروشنده: مهربان کتاب
40000.0
تومان
38000.0
تومان
5%
سید حسین موسوی
-
80
شهدای دفاع مقدس ، خاطرات دفاع مقدس ، شهدای دفاع مقدس ، ادبیات و شهدا ، فرهنگی تربیتی
0
رقعی
-
شهید رضا پناهی عارف ۱۲ سالهای است که شگرف ترین و عظیم ترین صحنه های از خود گذشتگی را در عمر کوتاه خود به نمایش گذاشت
رضا پناهی ، حقیقت نورانی ای است که ایمان و ایثار و تعهد و عشق و پایبندی او به ارزشها ، بزرگ ترین سرمایه اجتماعی برای تقویت باورهای دینی و ملی نوجوانان و جوانان است که این امر جزء اصلی ترین مسائل کشور محسوب میشود .
در شرایطی که در یک جنگ نامتقارن فرهنگی قرار داریم و دشمن در تلاش است که ایمان و هویت نوجوانان ما را از بین ببرد شهید رضا پناهی میتواند به عنوان الگویی برای تمام نوجوانان امروز ایران قرار بگیرد و چراغی برای راه نوجوانان کشور باشد
شهید رضا پناهی پیش از اعزام به جبهه از مادر خود می خواهد نوار کاستی برایش تهیه کند و در آن نوار کاست وصیت نامه صوتی خود را ضبط میکند و از مادر میخواهد که بعد از شهادتش نوار را گوش بدهد و مادر شهید معتقد است که اگر این وصیت نامه صوتی از رضا وجود نداشت شاید برخی باور نمی کردند که این نوجوان چنین حوزه اندیشه ای و چنین جهانبینی خاصی داشته باشد .
نوع دوستی شهید رضا پناهی از زبان مادر :
از روز اولی که رضا به مدرسه رفت به او گفتم : وقتی از مدرسه برگشتی ابتدا کفش هایت را از پایت در بیاور . بعد دمپایی بپوش و پای خودت و جوراب هایت را بشور بعد بیا داخل خانه .
برای هر کدام از بچه هایم یک رخت آویز جداگانه اختصاص داده بودم . از بیرون که می آمدند لباس هایشان را خودشان از رخت آویز آویزان میی کردند .
با صدور فرمان امام برای تشکیل بسیج بیست میلیونی رضا در پایگاه بسیج محل ثبت نام کرد .
یک شب از مسجد با پای برهنه برگشت خانه . وقتی داخل خانه شد دیدم پاهایش را شسته . گمان کردم طبق عادت روزانه اش عمل کرده است . وقتی قبل از خواب رفتم کفش ها را جمع و جور کنم متوجه شدم کفش های رضا نیست . پرسیدم : مامان کفش هات نیست ؟
گفت : اگه حقیقت ماجرا را بگم ، ناراحت نمی شی ؟
گفتم : از دروغگویی ناراحت می شم .
گفت : کفش هام رو دادم به یکی از نمازگزاران نوجوان مسجد که کفش هاش توی مسجد گم شده بود. توضیح داد که او را نمیشناخته ولی راضی نشده بود که او با پای برهنه به منزل برگردد . این را که گفت ، بغلش کردم و بوسیدمش .
گفتم : مامان کار خوبی کردی . خدا تک تک قدم هات رو دیده و با این کار رضایت خدا را جلب کرده ای .
گفتم : فردا با هم می ریم و برات یه جفت کفش می خرم .
توجه به دیگران را بهش یاد داده بودم . حتی گفته بودم اگر دو تا لباس داشتی و دیدی کسی لباس مناسب ندارد حتما یکی از لباس هایت را به او بده .