امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه
- شناسه محصول: 1389
- دسته : انقلاب اسلامی
- برند :
ضمانت بهترین قیمت
فروشنده: مهربان کتاب
120000.0
تومان
120000.0
تومان
0%
موجود در انبار و آماده ارسال به مشتری.
اصغر طاهرزاده
-
400
انقلاب اسلامی ، اصغر طاهرزاده آثار استاد اصغر طاهرزاده
5
0
رقعی با جلد شومیز
-
- وقتي آموزههاي ديني، ما را متوجه اين امر ميکند که مشيتي بر انسانها و تاريخِ آنها حاکم است که از چشم عمومِ پوشيدهاست ولي انبياء و اولياء متذکر آن هستند، ما بر آن ميشويم که بدانيم در هر صورت در زير سايهي اولياء الهي، آن مشيت و سرنوشت بايد از طريق ما ظاهر شود و تحقق يابد وگرنه جهت شکوفایی خود، مطابق ارادهي الهي عمل نکردهايم، همان طور که وقتي حضرت سيدالشهداu در رؤيايي که رسول خداf را در آن ديدند از حضرت شنيدند که فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا ..... إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»(ترجمه لهوف، ص 65) خداوند ميخواهد تو را در اين مسير کشتهشده و خانوادهي تو را اسير ببيند. حضرت امام حسينu همهي اختيار خود را در مسير ارادهي الهي که از طرف جدّشان از آن آگاه شدند، به کار بردند و به عاليترين شکوفايي ممکن رسيدند.
انبياء و اولياء امکانات و خصوصيات تاريخي را که ما در آن به سر ميبريم به ما متذکر ميشوند تا ما در بستر تاريخ خود به شکوفايي لازم دست يابيم.
يک ملت تنها پس از قرارگرفتن در شرايط تحققِ مشيت الهي در زندگيشان به خودآگاهي و تفکّر تاريخي لازم ميرسند و عملاً ارادهي خداوند را به ظهور ميرسانند. در اين صورت اين ملت در مقابل همهي موانعي که ارادههاي شيطانيِ دوران ايجاد ميکنند ميايستند و پيروز خواهند شد و آينده را از آنِ خود خواهند کرد.
2- کافي است به جاي آنکه گمان کنيم آنچه در تاريخ ما ميگذرد اتفاقي است، متوجه شويم همهچيز حکيمانه مديريت ميشود و اين اصلي است که نميتوان آن را انکار کرد. اگر تاريخ با نظر به مشيت الهي به انديشه درآمد درخواهيم يافت که بشر نيز در جريان تحقق ارادهي الهي نقش دارد.
3- اگر متوجه غلبهي مشيت الهي بر همهي قلمروهاي حيات انسانها در طول تاريخ باشيم، در آن صورت مطالعهي تاريخ، مطالعهي نحوهي ظهور متفاوت مشيت خداوند در عالم است و راهي است براي خداشناسيِ غير انتزاعي. به شرطي که تنها به شناخت جزئيات محدود نشويم و از شناخت امرِ والا يعني سنتهاي جاري در عالم، چشم پوشي نکنيم.
اگر انسان در مرتبهي احساس بماند به هيچ ادراک کلّي نميرسد تا وارد عالم تفکر شود. آنچه اهميت دارد تشخيص مصلحتهاي بزرگ در هر تاريخي و نسبت آنها با ارادهي الهي است و اعمال انسانهاي بزرگ مثل حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» بر همين اساس مورد توجه قرار ميگيرد. اين انسانها از پندارهاي معمولي فراتر رفتهاند که ميتوانند مصلحتهاي بزرگ زمانهي خود را تشخيص دهند.[1]
4- روح هر ملتي در هر زماني با ارادهي الهي در آن زمان پيوند دارد و اگر آن ملّت آمادگي لازم را از خود نشان دهند هر کاري که از آنها سر ميزند با ارادهي حضرت رب العالمين هماهنگ خواهد بود و آن ملت نمودي از ارادهي الهي هستند. ملتها به ميزاني که متوجه اين امر باشند، نقش آفرين خواهند بود و موفق به ساخت جهاني معنوي و ديني خواهند شد که آيندهي تاريخ از آن تغذيه ميکند و آنها بر آيندهي تاريخ فرمانروايي خواهند کرد.
5- يکي از علائم انحطاط يک ملت ترجيح خواست فردي افراد بر مشيت و ارادهي کلّي حضرت حق است - ارادهاي که همه بايد در ذيل آن قرار گيرند- و مهمترين کار متفکران جامعه توجه به حضور مشيت الهي و نظر به غايتي است که خداوند براي يک ملت اراده کردهاست.
در افراد مختلف کوششهاي بسياري وجود دارد ولي آن کوششها وقتي اهميت دارند که در جهت غايت نهايي يعني ظهور مهديg باشند و از اين جهت در اين عصر و اين زمانه هر حرکتي که در مسير به نتيجه رساندن انقلاب اسلامي باشد حرکتي معنيدار خواهد بود و انسان را از نيستانگاري زمانه رهايي ميبخشد و او را از نظر به منافع فردي، به مقاصد بالاتري ميبرد.
6- هرکس در ذيل تاريخي که ارادهي الهي براي او رقم زدهاست ميتواند آنچه را در درون دارد به ظهور رساند و در اين رابطه عناصر تشکيلدهندهي يک ملت، داراي سازگاري کاملي خواهند بود و نميتوان عناصر تشکيلدهندهي يک قوم را با عناصر تشکيلدهندهي قوم ديگر جابجا کرد و گمان کنيم ميشود انقلاب اسلامي راههاي برآوردن اهداف خود را در غرب جستجو کند.
7- رهبران واقعي ملتها اصول کلي تاريخ خود را در درون خويش به الهام دريافتهاند و در صدد تحققبخشيدن به آن اصول کلّي بر ميآيند. قدرت رهبرانِ تاريخي ملّتها نتيجهي پيوند آنها با مشيت الهي است که به آنان الهام و اشراق شدهاست و لذا راهي که چنين رهبراني در تاريخ ميگشايند مسير ساير انسانهاي آن دوران خواهد بود و آن الهام و اشراق، منشأ تحولات بزرگ خواهد شد، هر چند با رنجهاي بزرگ همراه باشد ولي آن رهبران بزرگ براي پيوند خود با مشيت الهي به رنجها و سختيها اهميت نميدهند و خواهند گفت: «خمينى را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد....».[2]
8- سياست در هرحال، مبنا و اساس حقيقي ميطلبد، اگر سياست از ديانت و مشيت الهي که در درون ملت جريان دارد، فاصله بگيرد به امري انتزاعي و غير واقعي تبديل ميشود و ديگر خواست کلي زمانه و خواست افراد نيست تا هرکس آزادي خود را در همراهي با خواست جمعي که در نظام اسلامي تحقق يافته بنگرد اما با انقلاب اسلامي است که ميتوان به سياستي دست يافت که ريشه در حقيقت داشته باشد، چيزي که در شخصيت حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» ملاحظه کرديد و در اعلام مهدورالدّمبودنِ سلمان رشدي ظهور کرد.
9- وظيفهي اهل تفکر آن است که در تاريخِ خود نقش آفريني کنند و آنچه را که منسوخ است و دورانش به پايان رسيده نشان دهند تا جامعه گرفتار بي فکري و کودني فرهنگي نشود. کودني فرهنگي چيزي نيست جز مشغولشدن بر اموري که مربوط به تاريخ گذشته است. وقتي تاريخ جديدي در حال وقوع است آن کس که هنوز در گذشته زندگي ميکند و در نتيجه منزوي ميشود، بايد خود را در انزواي خود مقصر بداند زيرا نگاه نکرد که ارادهي الهي در اين دوران به چه چيز اشاره دارد تا امروز نيز وارد ساحت آگاهي گردد.
10- از آنجايي که هر زمانهاي مسائل خاص خود را دارد، متفکران بزرگ با توجه به آن مسائل متوجه مشيت الهي در آن زمانه ميشوند و راه حلي ارائه ميکنند که جوابگويي به همهي مسائل آن زمانه در آن راه حل ميگنجند؛ از اين لحاظ ميگوييم هر زماني، متفکر و فکر زمانهي خود را ميطلبد بدون آنکه از افقي که متفکران گذشته گشودهاند روي برگرداند.
11- درست است که وقتي به ارادهي انسانهايي که در مقابل مشيت الهي سربرکشيدهاند نظر کنيم متوجه ميشويم رسيدن به جامعهي مطلوب دشوارتر از آن است که در ابتداي امر گمان ميشد ولي اين بدين معني نيست که براي شکوفايي خود و جامعه راه حلّ ديگري هست بلکه ميفهميم خداوند از ما پايداري و مقاومتِ بيشتري را انتظار دارد و ميخواهد تاريخي را به ظهور برسانيم که بناست انديشههاي ژرف در آن ظهور کند.
12- انسان به خود شناخت دارد ولي وقتي اين شناسايي در نسبت با شخصي ديگر و يا چيزي ديگر و يا زمان ديگر معنا شود، خود آگاهي پيش ميآيد و در اين رابطه خودآگاهي تاريخي، آگاهي انسان است به خودش در نسبت با زمانه و تاريخي که در آن به سر ميبرد.
13- کمال آگاهي انسان با ارتباط با خدا به ظهور ميرسد و از طرفي خدا در مظاهرش ظهور دارد که از جملهي آن مظاهر، انقلاب اسلامي است و در نتيجه کمال آگاهي ما در امروزِ تاريخمان با نظر به انقلاب اسلامي محقق ميشود زيرا تاريخ، محلّ تحقق عنايت و مشيّت ربوبی است، همانطور که طبيعت عرصهي ظهور مشيت خداوند است. آيا ميتوان گفت تفکر، چيزي جز مطالعهي تاريخ است از آن جهت که خدا در آن نمايان شده؟ در اين رابطه قرآن ميفرمايد: «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا»(46 / حج). آيا منكران حقيقتِ نبوى در زمين سير نكردهاند و سرنوشت منكران نبوت را ملاحظه نكردهاند تا در اثر آن سير، قلبهايى پيدا كنند كه به كمك آن قلب، تعقل كنند و گوشهايى بهدست آورند كه به كمك آنها سخن حق را بشنوند؟
14- اگر با نگاهي وجودي به انقلاب اسلامي به عنوان مظهر اشراق سنت الهي در اين دوران بنگريم و مقدمات اين نوع نظر کردن را در خود فراهم کنيم، ديگر نياز نيست که قصد کنيم انقلاب اسلامي را آشکار نماييم، انقلاب اسلامي از طريق نظر به ملکوت حضرت امام«رضواناللّهتعاليعليه» بر ما آشکار ميشود.
15- در انقلاب اسلامي و در تاريخي که شروع شده، ارزش و جايگاه دولتها در نسبت آنها با اهداف انقلاب فهميده ميشود نه با تعريف و تبليغي که خود براي خود ميکنند.
16- در سورهي يوسفu ملاحظه ميکنيد وقتي بنا است در هفت سال آينده ملتي را قحطي فرا گيرد چگونه بر کسي که مسئوليت سرنوشت آن ملت را بر دوش او گذاردهاند شکل آن قحطي الهام ميشود و عزيز مصر مکرر خواب ميبيند هفت گاو فربه را، هفت گاو لاغر ميخورند و هفت خوشهي سبز و هفت خوشهي خشک، و از طرف ديگر بر قلب سالک واصلي مثل حضرت يوسفu اشراق ميشود که قضيه از چه قرار است. اين نشان ميدهد که خداوند همواره در هر زماني متناسب با نوري که اشراق مينمايد، سرنوشت آن تاريخ را مديريت مينمايد و انساني را جهت اين امر انتخاب ميکند. همهي شواهد خبر از آن ميدهد که آن انسان در اين زمان، حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» است که خداوند در جان او انواري از اسماء الهي را متجلي کرده تا جهان امروز را که از درياي وجود به خشکي پوچي افتاده بود، به موطن اصلي خود برگرداند و بشر بتواند نسبتِ خود با حق را بازخواني نمايد. با توجه به اين امر ميگوييم نسبتي بين انقلاب اسلامي و ارادهي خاص الهي در اين زمان برقرار است و فيض خاصي از اين طريق به بشرِ امروز خواهد رسيد تا ما جهت جستجوي وطن، قادر به تفکر بشويم و از بيخانماني اين عصر رهايي يابيم. با توجه به اين امر ميگوييم هرکاري وقتي اساسي و نتيجهبخش است که در اين مسير قرار گيرد و جایگاه خود را با انقلاب اسلامی و ارادهی الهی روشن نماید و با چنين الهياتي پيش رود.
17- همهي حرف در نسبت ما با حضرت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» نهفته است و اين نسبت بايد بدون هر گونه تقليدي کشف شود و از آنجايي که خروس خانگي تازه پس از طلوع فجر خواندن را آغاز ميکند، اهل فکر با نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامي ميتوانند تفکّر را شروع کنند و به استقبال ارادهي الهي در اين دوران بروند.
فراتر از انقلاب اسلامي در اين زمانه ممکن نيست ولي با فهم انقلاب اسلامي در ذيل شخصيت امام خميني به دَرْکِ حضوريِ مشيّت الهي نايل خواهيد شد و اين بالاترين تفکري است که امروز ميتوان به آن دست يافت. مگر واقعيترين تفکر، تفکر بر واقعيترين واقعيات نيست؟ هرچند ظاهربينان هميشه از ديدن آن محروماند و مستکبران سعي در نديدن آن دارند.
18- تفکّر به معناي جداشدن از واقعيت نيست، انسان متفکر هميشه بايد با واقعيت زندگي کند، اما نه در سطحِ واقعيت بلکه در گوهر واقعيت که آن همان مشيت الهي در هر زمان و هر عصر است. پس متفکر، نه در بيرون از زمان زندگي ميکند و نه گرفتار زمانزدگي است، تا بتواند به شرايطي ماوراء وضع موجود بينديشد و گمان نکند خداوند ما را به خود واگذاشته و هرکس هرطور خواست ميتواند عمل نمايد، اين اوج بيفکري است، زيرا از واقعيترين واقعيات که سنت الهي در اين عصر و زمانه است غفلت شده است.
19- کسي که متوجه مشيت خداوند در عصر خود شد ميفهمد که براي هر کاري آزاد نيست و اگر آزادي خود را به محتواي يگانهشدن با خدا نرساند به اسم آزادي، گرفتار سرگرداني شده است. انسان همينکه به مشيت خاص الهي در عصر خود روي آورد، محدوديتش آشکار ميشود و با تعلّق ارادهاش به محتوايي خاص ميتواند زندگي خود را از روزمرّگي و خودسري نجات دهد و سلوک در ذيل شخصيت امام خميني«رضواناللّهتعاليعليه» از طريق انقلاب اسلامي همان تعلّق اراده است به محتوايي خاص و نجات از ميان تهيماندن اراده و پديدارشدن هويت انسان در عصر و زمان خود به صورتي بالفعل و نه صرفاً انتزاعي.
20- عمق انقلاب اسلامي و شخصيت حضرت امام با امر الهي پيوند خورده است و سياست در اين حالت، الهي شده؛ سياست در ذات انقلاب اسلامي ماوراء آن چيزي است که امروز ما گرفتار آن هستيم. در اين جا سياست اداء همان عهدي است که انسانها با خدا بستهاند و حالا بايد در نسبت به همديگر آشکار کنند و اين است مسألهي اصلي ما در زندگي زميني برای آنکه وفاداري به عهد خود را تحقق بخشيم.
در انقلاب اسلامي، انساني در حال طلوع و شکوفايي است که سیاست را ادای عهد الهی انسان با خدا میداند. و این سياست قدسي است که ميتواند چنين انساني را ايجاد کند، آن هم در زمانهاي که خودخواهيها به اوج خود رسيده و همه را از رسيدن به آنچه بايد باشند، مأيوس کرده است زیرا خودخواهي و تجاوز را همچون ماکياول ذاتي بشر ميداند. ما هيچ راهي جهت برونرفت از مشکلات نداريم جز تأکيد هرچه بيشتر بر سياستي که انقلاب اسلامي متذکر آن است و افق کار فرهنگي خود را در اين راستا بايد معنا کنيم.
21- انقلاب اسلامي با نوري که به همراه خود آورده نشان داد آنچه در اين دوران رفتني است با همهي مقاومتي که ميکند، کنار ميرود و با دفاع مقدس روشن نمود دوران قدرت ابرقدرتها بهسر رسيده و روحي در حال دميدن است که به جاي دينِ تقليليافته، به ديني بس متعالي نظر دارد که در عين حماسيبودن، شديداً عرفاني است، اين مستلزم آن است که اولا: ًدر فهم زمانهاي که در آن زندگي ميکنيم تجديد نظر کنيم وثانيا:ً بدانيم امروز جايگاه هر چيزي در رابطه با انقلاب اسلامي قابل فهم است.. «لَوْ كانُوا يَعْلَمُون» اي کاش بشرِ سرگردان هرچه زودتر متوجه اين امر ميشد تا هرچه زودتر از سرگرداني رهايي يابد. انقلاب اسلامي نهتنها ملت فلسطين را از بنبستي که گرفتار آن شدند رهانيد و راه رهايي را به آنها نشان داد، بلکه متذکر راه رهايي به همهي جهان سرگردان امروز شد. آري! امروز جايگاه هرچيز در رابطه با انقلاب اسلامي قابل فهم است حتي جايگاه آزادي.
22- با انقلاب اسلامي شکاف و شقاقي که بين خدا و انسان به وجود آمده بر طرف ميشود و از آن طريق برکتي به همهي مردم دنيا ميرسد هرچند جهانِ مدرن آن را دشمن بداند ولي بقای انقلاب ريشه در تاريخي دارد که آن تاریخ شروع شده و در آن تاريخ، بشر در زندگي خود با خدا آشتي کرده است و از خدا براي زندگي الهام ميگيرد و پاسخ خود را در الهامهاي الهي مييابد.
23- انقلاب اسلامي در ذيل شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از اين به بعد، مصالح تفکر آیندگان را تهيه مي نمايد و اهل فکر هر کاري را که از اين به بعد شروع کنند مييابند که حرکات و سکنات امام خميني بُردبارانه در صدد کمک به آنهاست و گرنه در اين زمانه سخني قابل درک نخواهند داشت. با انقلاب اسلامي فضايي ايجاد شده که هر کس خواست فکر کند، بايد نسبت خود را با جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي تعيين نمايد وگرنه به معناي حقيقي اهل فکر نيست.[3]
24- ممکن است گمان کنيد ساختن جامعه و تمدّني که مدّ نظر حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» است دشوارتر از آن است که در ابتدا به ذهن ميآيد ولي نبايد فراموش کرد که اين تنها راهِ به معنا رساندن زندگي در اين عصر و زمانه است و لذا هر قدمي که جهت زيرساختهاي آن هدف برداريم يک قدم به معنا داري خود افزودهايم و در اين رابطه بايد متوجه باشيد کار نظري به مراتب بيش از کار عملي کارساز است.
25- راستي چه راهي براي درک زمانهاي که در آن هستيم بايد بپيماييم تا بهترين مواجهه با مسائل زمانهي خود را داشتهباشيم؟ و اساساً ما چه آدمي ميخواهيم باشيم تا نظام فکري خود را در آن راستا انتخاب کنيم؟ اگر بخواهيم با اين سوالات به صورت جدي برخورد کنيم ناخودآگاه با شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و انقلاب اسلامي روبرو خواهيم شد.
26- جز اين است که اگر ميخواهيم فرزند زمانهي خويش باشيم بايد شهامت حقيقت جويي را در خود نگه داريم و شرافت ذاتي خود را فرو نگذاريم و خود را از مشهورات زمانه رها سازيم؟ آيا در اين راستا نبايد از خود بپرسيم زمانهي ما چه زمانهاي است؟ تا راه انديشيدن و تفکر به روي ما باز شود. مگر جز اين است که هر متفکّري در زمانهي خويش و در ذيل تقديري که در آن زمانه جاري است تفکر ميکند و راههاي جديد را ميگشايد؟
27- آيا در اين عصر و زمانه شايستهترين انتخاب آن نيست که سرنوشت خود را به انقلاب اسلامي گره بزنيم و به تفکّري مناسبِ تقديري که خداوند اراده کردهاست نزديک شويم و اميدوارِ گشايش راههاي جديدي در مقابل خود باشيم و مواظب باشیم با شرکت در تاريخ تجدد به اهدافي موهوم دل نبنديم و به راهي پاي نگذاريم که سراسر پوچ است و هيچ؟
28- تنها با نظر به حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و انقلاب اسلامي است که انسان به شهامتي دست مييابد که ميتواند به تواناييها و انديشهي خود متّکي شود و به يک معنا انقلاب اسلامي آنطور که سرداران بزرگ فهميدند، توانست شأن انسانيت ما را اثبات کند و روشن کند انقلابي بودن جزءِ جداييناپذير متفکّربودن است.
29- با انقلاب اسلامي معلوم شد ملکوت خدا ديگر پديدهاي غريب و غیر قابل دسترس نيست تا انسانها خويشتن را تنها در خواستههاي ناچيز دنيايي جستجو کنند بلکه امام خميني موجب شد تا انسان ساحت قدسي خود را دوباره بهدست آورد ولي نه در خانقاهها بلکه در تحول عظيمي که انقلاب اسلامي به وجود آورد. اگر انقلاب اسلامي زودتر به تاريخ ما میرسيد امکان شکوفايي بهتری مييافتيم و زود تر از آنچه در این سالها واقع شد میتوانستیم از منظری ماورای تفکر ليبرال دموکراسي، به مسائل خود بینديشيم و راهي مناسب تاريخ خود بيابيم.
30- ورود به عالَمي که شخصيت اشراقي حضرت امام به آن اشاره دارد بزرگترين تکليف متفکران و هنرمندان در اين دوران است تا بتوانند مظهر بزرگترين آفرينندگيها در عالَم انساني باشند و گرنه در بسط فرهنگ پوچ انگاريِ دوران اقدام خواهند کرد. مگر نه اين استکه پيوندزدن بين تقديري که از طرف خدا اراده شده است با واقعيت کنوني زمانه، وظيفهي متفکران و هنرمندان است و در ابتداي امر تنها آنها همچون حضرت يوسفu ميتوانند آن اراده و تقدير را دريابند؟
31- ذات و گوهر انقلاب اسلامي از آنجهت که از طرف خدايي حکيم اراده شده، تفکر است و هر کس بيشتر تلاش کند حقيقت آن را درک کند و به آن نزديک شود، بيشتر به تفکر تاريخي خود نزديک شده است. نزديکي به انقلاب اسلامي به عنوان حقيقتي وجودي، با نظر به مناظري که گوهر آن را نشان ميدهد ممکن است و نه از طريق فهم چيستي و ماهيت آن در قالب علم حصولي. کسي که ميپرسد انقلاب اسلامي چيست؟ بداند هرگز امکان فهميدن انقلاب اسلامي را نخواهد داشت و انقلاب اسلامي در مقابل اين سؤال در حجاب ميرود. ولي آن کسي که سعي ميکند حضور انقلاب اسلامي را در جهان امروز و در مظاهر آن بنگرد ميتواند انقلاب اسلامي را بيابد.