آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ می شود
- شناسه محصول: 1194
- دسته : سلوک دینی
- برند :
ضمانت بهترین قیمت
فروشنده: مهربان کتاب
135000.0
تومان
135000.0
تومان
0%
موجود در انبار و آماده ارسال به مشتری.
اصغر طاهرزاده
-
376
سلوک دینی ، فرهنگی تربیتی ، ادبیات و معارف ، اصغر طاهرزاده آثار استاد اصغر طاهرزاده
0
وزیری
-
مقدمه مؤلف
باسمه تعالي
خدا را اي نصيحتگو حديث ساغر و مي گو کهنقشي در خيال ما از اين خوشتر نميگيرد
1- موضوع کتاب بر محور سیر از «علم حصولی» به «علم حضوری» است و نزدیکی به فرهنگ پیامبران و امامان(ع)، که آن عزیزان با علم حضوری و قلبی با حقایق عالم مرتبط بودند و بقیه را نیز مدد میکردند و میکنند تا در این راه وارد شوند.
عنوانِ «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» عنوانی است شرطی نه ایجابی، و متذکر شرایطی میشود که اگر مواظب نباشیم، در آن شرایط، فعالیت فرهنگی پوچ و بینتیجه میگردند و به همین جهت رویکرد آسیبشناسانه دارد.
در مباحث مطرحشده در کتاب روشن میشود کوششهای فرهنگی هرچند ممکن است ستودنی و در خور تحسین باشد، اگر ملاک درستی در کار نباشد، بهآسانی به سوی فعالیتهایی منحرف میشود که به افزایش نابسامانیِ فرهنگی ختم خواهد شد.
موضوعات مورد بحث برای علاج دردهایی است که ظاهراً درد نیست ولی عامل بیماری روحی شده و «دین» را که حقیقیترین وسیلهی درمان است از توانایی خارج کرده، که ما تحت عنوان «پوچشدن فعالیتهای فرهنگی» نام بردهایم.
فعالیتهای فرهنگی وقتی پوچ میشود که راههایی پیشنهاد شود که به نحو عجیبی بیتناسب و عاری از معانی است.
توجه به خطر وارونگی فعالیتهای فرهنگی و پوچشدن آنها، یک هشدار است تا نگذاریم انرژیهایمان در مسیری صرف شود که بدون نتیجه بماند.
همهی ما وظیفه داریم روح فعالیتهای فرهنگی راستین را از فعالیتهای فرهنگی تصنعی جدا کنیم تا بر فعالیتهای فرهنگی نتیجهی مطلوب مترتب گردد.
فعالیتهای فرهنگی سطحی و تصنعی با خطر گمراهی همراه است، زیرا از اصول بهرهمند نیست و گرفتار مفاهیم کاذب است. و این چیزی است که کتاب بر آن تأکید دارد و به همین جهت چنین عنوانی را برای آن انتخاب کردهایم.
2- در مورد حالت گفتاری متن لازم است به عرض خوانندگان برسانم؛ از آن جهت سعی شده در سراسر کتاب حالت سخنرانی محفوظ بماند تا ارتباط خواننده با گوینده به صورت «حضوری» حفظ شود و حالت «حضوری» به «حصولی» تبدیل نگردد. به تعبیر «مارتین بوبر» نویسندهی کتاب مشهور «من و تو»، روشن شود اگر رابطهی نویسنده یا گوینده با مخاطبِ خود به جای «من، او»، «من و تو» باشد، تأثیر کلام بیشتر است.
وقتی رابطهی کتاب با مخاطب خود، رابطهی «من و تو» شد، خوانندهی کتاب خود را صرفاً ناظر و تماشاگر احساس نمیکند، بلکه خود را بازیگر مییابد و با احساس نویسندهی کتاب هماهنگ میگردد، زیرا همچنان که در سراسر کتاب تأکید میشود؛ «دریافت «حصولی» از واقعیات، به هیچوجه پیوندی میان ما و واقعیات بر قرار نمیکند» در کتاب سعی شده عقل و قلبِ مخاطب در صحنه باشد تا عزم عمل در او شعلهور گردد.
3- مسلّم به این نکته عنایت دارید که روح دینداری با اتصال به عالم معنا محقق میشود و این اتصال یک نحوه توجه به امورِ بالاتر از پدیدههای محسوس در عالم ماده است، و به عبارت دیگر یک نحوه رازآموزی است و نه تقلید قالبی و بیروح، در حالی که در «رازآموزیِ دروغین» یا «فعالیتهای فرهنگی پوچشده» هیچ روحی در میان نیست تا محرک اصلی انسانها جهت ادامهی دینداری باشد.
سعی بنده در این کتاب آشناکردن خوانندهی کتاب است با خطر فوقالذکر و اینکه حتیالإمکان بتواند از طریق روش اهلالبیت(ع) وارد فرهنگ دینیِ حضوری و قلبی شود، و لازمهی چنین کاری در حضورنگهداشتنِ خوانندهی کتاب است از طریق حفظ فضای گفتاری جملات.
همه میدانیم «معنویت معکوس» که ناشی از عقلِ حسی و سیطرهی کمّیت بر کیفیّت است، بلای دوران ما است. در چنین فضایی عرفانهای به جای عرفان حقیقی به صحنه میآیند که نهتنها حقیقت دینداری را از منظرها میزدایند، بلکه خود را طلبکار میدانند و طوری صحنهآرایی میکنند که دینداری واقعی که توسط عالمان دین ارائه میگردد، به حاشیه میرود و مورد غفلت قرار میگیرد. لذا لازم است پوچی اینگونه ادعاها که بدون داشتن معانی قدسی اظهار میشود، روشن گردد، و ملاکی در اختیار خوانندگان قرار گیرد تا بتوانند تفاوت آن دو نوع عرفان را باز شناسند؟
وقتی در صدد باشیم دینداری حقیقی را تبیین نماییم مسلّم باید به ذات آن دینداری که همان ارتباط قلبها با خدا است، بپردازیم و این از طریق حفظ حالت گفتاریِ جملات، بهتر عملی میشود.
4- لازم است عنایت داشته باشید که ما میگوییم چگونه فعالیتهای فرهنگی پوچ و وارونه میشود. در فعالیتهای فرهنگی، موضوع مورد بحث، موضوعی است واقعی، ولی نوع نگاه به آن موضوع عوض میشود، به طوری که روح رازآموزی و اتصال به معنویات تا حدّ عقل حسی تقلیل مییابد و حقیقت را منجمد میکند و انسانها را از سیر در قلمرو معنوی محروم میگرداند و این همان پوچشدن یا قلبکردن امور فرهنگی است و موجب میشود تا فعالیتهای فرهنگی به حداکثر وخامت خود برسد، زیرا ظاهر آنها حفظ شده ولی روح آنها مرده است. چنین رسوخی در جایی رخ میدهد که روح حضوری و قلبیِ دین آنچنان ضعیف گردد که نتواند جلو آنچنان انحرافی بایستد. کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» در صدد تقویت روحیهی دینِ حضوری است برای عبور از وارونگی فرهنگی و عبور از غیر قدسیشدن آن فعالیتها.
در سراسر کتاب سعی شده روشن شود وقتی دین تأثیر خود را میگذارد که رابطهها حضوری و بازیگرانه باشد و نه تماشاگرانهی صرف. کتاب به عنوان نمونهی عملی این نظر، سعی دارد همان روش را به صورت عملی ارائه دهد و با خواننده حالت محاورهای داشته باشد،
عنایت داشته باشید که تهاجم فرهنگی با ارائهی چه فلسفههایی موجودیت دین را نشانه رفته و با اصالتدادن به امور متغیر، هرگونه حقیقت ثابتی را منکر میشود، و کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» متذکر آثار منفی چنین نگاهی است که تحت عنوان «امور شبه قدسی» مورد بررسی قرار داده است.
5- در کتابي که در پيش رو داريد از علم و عقل سخني در ميان نيست، بلکه سخن از راهي است براي گذار از آن دو؛ و به همينجهت شايد سخني نابهنگام باشد و موضوع مطرح شده در آن را به عنوان سخن عمومي که با اکثر مردم بتوان در ميان گذارد، به حساب نياورد و شايد هنوز وقت طرح آن نرسيده است، ولي ما معتقديم اينچنين نيست که سخن نابهنگام تأثير خود را در همان هنگام نگذارد و آنهايي که منتظر سخن نابهنگام بودند از آن بهرهمند نشوند.
6- ما معتقديم افقهاي قلبيِ نگاه نسل جوان به جاهايي افتاده است که اگر نخواهيم به چشم و گوش و دل خود دروغ بگوييم «عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو، آدمي» و اگر کساني در اين زمانه در عين ادعاي دانش و علم و عقل، احساس بيثمري ميکنند، طرح عالَم ديگر، سخني نابهنگام نخواهد بود.
سالهاي سال است با بستهشدن در خانة اهلالبيت(ع) علم ما محدود به علم حصولي شده و راههاي ارتباط با «وجودِ» حقايق، محدود به ارتباط با «مفهوم» حقايق گشته است و ما همواره چون تشنهاي بيتاب در پشت ديوارهاي «مفاهيم» هرگز از نور حقايق سيراب نشدهايم. اگر انسان، تشنه رفت و تشنه برگشت، معلوم است که کلافه ميشود، از پشت شيشة آب نميشود آب نوشيد. انبياء و اولياء(ع) ما را تشويق به نوشيدن کردند و با «دانستنِ» صرف، نوشيدن محقق نميگردد و کلافگي اين نسل به جهت آن است که با هزار اميد به دنبال علم و نور آمد ولي با محدودشدن در علم حصولي، تشنه آمد و بايد تشنه برگردد.
7- آن وقتي تفکر به تذکر و حضور بازگشت دارد که موضوعِ مورد تفکر «وجود حقايق» باشد و نه «مفهوم حقايق» و اين با به صحنهآمدن قلب به جاي عقلِ مفهومگرا ممکن است و در اين حالت است که تقاضاي هدايت به سوي صراط مستقيم تمام وجود انسان را فرا ميگيرد و انسان، آمادگي قدمزدن در راهي را پيدا ميکند که او را به قرب حق نايل گرداند، قدمزدن در نفي همة تعلقات، تا فقط خدا براي او بماند. اين راه، راهي است خاص که با فرهنگ حضوري- قلبي اهلالبيت(ع) ممکن است. يعني نگاراني که در هيچ مدرسهاي درس نخواندند ولي «به غمزه مسألهآموزِ صد مدرس شدند».
از طريق رابطة «حضوري- وجودي» با خداوند، آرامآرام حضرت حق با تجليات اسماء خود بر قلب سالک رخ مينماياند و محبوب حقيقيِ جان انسان براي انسان پيدا ميشود و زندگي نيز معني خود را مييابد و انسان از پوچي رها ميگردد و فعاليتهاي فرهنگي در چنين فضايي و با چنين مقصدي به ثمر ميرسد.
وقتي رابطة انسان با خدا حضوري و وجودي شد، معني گناه و ثواب از ابهام خارج ميشود و کلية تعابير ديني معني خود را مييابد، به طوري که گويا قبل از اين نوع از حضور و وجود، انسان مرده بود و «يهدي إلي الباطل» نصيبش ميشد، چون «يهدي اليالحق»1 را به «يهدي الي مفهوم الحق» تبديل کرده بود. پس ندا سر خواهد داد که:
مرده بدم، زنده شدم، گريه بدم، خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
تا آنجا که وقتي وارد چنين فرهنگي شد، با تمام اميد خواهد گفت:
ابرها از نورِ خورشيد رخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان ميرود
وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد روز وصلش ميرسد ايام هجران ميرود2
8- تفکر با توجه به «وجود» حاصل ميشود و پرسش از «ماهيت»، موجب دلآگاهي و مرگآگاهي و ترسآگاهي و خشيت است و جامعه را از تصوف اِباحيگرانه وارد الهيات پر از شور و معنويت و حماسه ميکند و فرق ميان چراغ مصطفوي با شرار بولهبي بهخوبي آشکار ميگردد.
9- در دل بحث روشن خواهد شد که فرهنگ تشيع به رهبري امامان شيعه(ع) فرهنگ تماس با «وجود حقايق» است و قلب امامانِ شيعه با «وجود قرآن» در تماس است نه با مفاهيم آيات، و لذا خداوند فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا يَمَسُّهُ إلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛3 آن قرآن کريم که در کتاب پنهان و دور از دسترس عقلهاي معمولي است، آنچنان است که مطهرون يعني همان اهل بيت(ع) ميتوانند با آن تماس بگيرند و آن را با قلب خود لمس کنند. نه آنکه بدانند، بلکه بيابند. و در آن صورت معلوم ميشود چرا ما فعلاً در ظلمات آخرالزمان بهسر ميبريم.
10- تفکر در «وجود حقايق» بهخوبي ما را نسبت به ريشة ظلمات آخرالزمان و فلکزدگي بشر امروز که در چنگال علم حصولي دست و پا ميزند، بيدار ميکند و راه نشان ميدهد. زيرا تا تفکر به ميان نيايد، راهي نمايان نيست و تا «وجود» موضوع تفکر قرار نگيرد، تفکر، تفکر نيست، تفکر در موضوع مرده عين بيتفکري است.
بسيار فرق است بين نگاهي که خداوند را در اسماء حسنايش ميبيند و عالم را جلوات اسماء حسناي او مينگرد، با آن نگاهي که خدا را صِرف علت ميفهمد و عالم را معلول آن علت ميشناسد. در نگاه اول انسان همواره خود را در حضور حق احساس ميکند و سعي دارد با مراقبة هرچه بيشتر، خود را بيشتر در حضور ببرد و از انوار ربالعالمين بيشتر برخوردار شود ولي در نگاه دوم، نه.
11- تفکر در «وجود»، روح آمادهگر و نظر به عالَمي برتر را که منجر به ظهور حضرت مهدي(عج) است مدّ نظر انسان قرار ميدهد. وقتي انسان در راستاي آزادشدن از ماهيات، تلاش کرد و با حقيقت مرتبط شد، چشم دل خود را به مهدي(عج) مياندازد که تنها قلبي است که آزاد از هر واسطهاي با علم حضوري کامل با حقيقت مرتبط است. و وقتي فهميد ظلمات آخرالزمان از روزي شروع شد که بشر از نظر به اسماء الهي غافل گشت و فرهنگ علم حصولي و يونانزدگي جاي نظر به حضور حق را گرفت، متوجه ميشود تنها نجات از اين ظلمات، برگشت به فرهنگ مهدي(عج) و مهدويت است و در نتيجه وارد فرهنگ فوقالعاده و با برکت «انتظار» ميشود و اين شروع مبارکي است.[4]
12- شايد در برخورد اول تصور عزيزان اين باشد که اين کتاب به جنگ مدرسه و عقل و معارف حصولي رفته است، ولي با تأمل در متوني که در پيش داريد سخن به اينجا کشيده خواهد شد که توقف در علم حصولي خطري است که آن را نبايد فراموش کرد وگرنه وقتي درست هدفگيري کنيم، در زير پرتو فرهنگ اهل بيت(ع) حکمت برهاني به شهود عرفاني سير ميکند و تمام مفاهيم حصولي به مشهود حضوري تبديل ميشود و از آن مسير ميتوان شاهد بر جمال سرمدي خداي عالَم و آدم شد که مرآت همة اشياء است، همچنانکه همة اشياء آينة نمايش اويند.
13- رؤيت قلبي؛ انسان را به شناختي از حق نايل ميسازد که تحصيل آن با برهان، انديشه و فکر بهدست نميآيد و مختص موحدان است - که حق را در آينة اسماء الهي مينگرند- از اينرو وقتي از امام صادق(ع) در بارة توحيد پرسيدند؛ فرمود: «مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ ...»5 اگر کسي بپندارد که خدا را با مفهوم ذهني و فکر شناخته، مشرک است. چيزي که بين ذهن و خارج، مشترک باشد در اختيار ما نيست ... اين خاصيتِ علم حصولي است. آن مفاهيم و ماهياتِ ذهني که نزد ما است، نميتواند حقيقت خدا باشد، بنابراين خدا را با مفاهيم ذهني نميتوان شناخت. از آن حضرت سؤال شد؛ پس چگونه خدا را بشناسيم؟ «فَکَيفَ سَبيلُ التُّوحيد؟» فرمودند: «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلُ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلُ عَيْنِهِ...کما قَالُواْ ليوسف أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ يَعْرِفُوهُ بِغَيْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ».6 معرفت آنکس که نزد شما است قبل از معرفت به صفاتش براي شما محقق است، ولي معرفت به صفت کسي که غائب است قبل از مشاهدة آن است ... همانطور که برادران يوسف در موقعي که با حضرت يوسف(ع) روبهرو شدند گفتند: آيا تو يوسف هستي؟ و او نيز گفت: آري من يوسفم و اين هم برادر من است. پس او را توسط خود او شناختند و نه به وسيلة غير او، و نه توسط توهّمات قلبي و ذهني.
پس اگر با علم حصولي به وجود خداوند پي برديم کار را تمامشده ندانيم، بلکه سعي شود «علماليقين» به «عيناليقين» ختم شود، چون خودِ خداوند مژده داد: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ...»7 هرکس در مسير آمدن به سوي ما تلاش و مجاهده کرد، حتماً راه رسيدن به خود را به او مينمايانيم.
همچنانکه فرمود: «... وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ ...»8 هرکس به خدا ايمان بياورد، خداي سبحان قلب او را در مسير ارتباط با خودش هدايت ميکند تا ارتباطش با حقايق، قلبي شود. همچنان که فرمود: «... وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا ...»9 اگر با انجام دستورات شرعي از او اطاعت کنيد شما را هدايت ميکند تا آرامآرام جزء اولياء الهي شويد و منطق شما آن شود که فقط الله را پروردگار خود بگيريد و در آن صورت حجابها کنار ميرود و انوار غيبيِ عالم وجود بر قلب شما سرازير ميگردد و اسماء الهي در جلوات ملائکه بر شما نازل ميشود. چنانچه فرمود: «إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا...».10
14- در اين کتاب ابتدا سعي شده نبايستهها مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند و سپس به بايستهها پرداخته شده است و خطراتي که به نام فعاليت ديني و فرهنگي ما را به پوچي و بيثمري ميکشاند مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا از فعاليتهاي شبهقدسي بحث به ميان آمده است، فعاليتهايي که در عين ظاهر ديني سخت نظر به دنيا دارد و به جاي حرام و حلال و مستحب و مکروه، مفيد و مضرّ و کمي مفيد و کمي مضرّ را قرار ميدهد و با تغيير منظر انسانها از حرام و حلال به مفيد و مضرّ، خوفِ از حق از بين ميرود و نفس امّاره ميدان بيشتري مييابد و ميدان فکر و ذکرِ حضوري تنگ و تنگتر ميشود. زيرا توجه به حرام و حلالبودن چيزها نظر را به آخرت معطوف ميدارد، ولي نظر به مفيد و مضرّبودن آنها نظر را به دنيا مياندازد و در حالت اخير انسان به احکام الهي احترام لازم را نميگذارد، بلکه از منظر دستورات مفيد به آنها مينگرد و درنتيجه از بازگشت به حقيقت غفلت ميشود و به جاي بندگي خدا يک نحوه خودخواهي به ميان ميآيد، ولي با رعايت حرام و حلال خدا، انسان خود را در حضور حضرت حق ميبرد و در نتيجه با تجلي ولايت حق، انسان از بيسرپرستي و لذتپرستي افراطي در ميدان زندگي نجات مييابد.
پس از روشنشدن جايگاه نبايستة فعاليتهاي شبهقدسي، نبايستههاي مفهومي مورد بررسي قرار ميگيرد و سپس راههاي ارتباط وجودي با حقايق طرح ميشود كه اصل اساسي حرف ما است و شما عزيزان را دعوت ميكنيم با حوصلهاي زياد به جزءجزء بحث عنايت بفرماييد و آن را به صورت درسي و مباحثهاي پيگيري کنيد. إنشاءالله توانسته باشيم بذري در اين آخرالزمان بيفشانيم که منجر به شکافتن ظلمات معرفتي آخرالزمان گردد.
طاهرزاده